کتاب هیچ و پوچ اثر وودی آلن با ترجمه فاطمه باغستانی توسط انتشارات نسل نواندیش منتشر شده است.
فکر میکنم تا اینجا گفتن از خودم و زندگی پیشپاافتادهام بس باشد. مغزتان را با خاطرات پدر و مادرم پر کردم، اما هنوز به این بخش نرسیدهام که مادرم منِ بیوجدان کوچولو را به دنیا آورد. پدرم در زندگی خوش بود و مادرم که مجبور بود همۀ مسائل جدی روزانه را برای بقا مدیریت کند، فقط کار میکرد و هیچ سرگرمی و خوشیای نداشت. او باهوش بود، اما تحصیلکرده نبود و همیشه اولین کسی بود که میگفت به قضاوتهای صحیحش افتخار میکند.
روراست بگویم که از دید من او بسیار سرسخت و جدی بود، اما دلیلش این بود که میخواست برای خودم کسی شوم. او با دقت امتیاز تست ضریب هوشیای که در پنج یا ششسالگی از من گرفته بودند، نگاه کرد که البته عددش را به شما نمیگویم و بسیار تحت تأثیر قرار گرفت. در این تست توصیه شده بود که بهتر است مرا به کالج هانتر که مخصوص کودکان تیزهوش بود بفرستند، اما مسیر طولانی سواری با ترن از بروکلین به منهتن برای مادر یا خالهام که نوبتی مرا با مترو میبردند، خیلی سخت بود.
بههمیندلیل دوباره مرا سر جای اولم، مدرسۀ دولتی پی.اس 99، برگرداند که در آن یک مشت معلم عقبافتاده تدریس میکردند. من از هر مدرسهای بیزار بودم و احتمالاً اگر به هانتر هم میرفتم باز بیسواد از آن بیرون میآمدم. مادرم همیشه به من تشر میزد و میگفت مگر میشود وقتی چنین ضریب هوشی بالایی دارم اینقدر در درس و مدرسه کودن باشم.