کتاب حواله عاشقی (چاپی و pdf)

خاطرات مرد خستگی ناپذیر خان طومان؛ شهید مدافع حرم حسن رجایی فر

امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 18,000
خبرم کن
کتاب چاپی ناموجود است
30,000
15%
ت 25,500

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب حواله عاشقی

مصیب معصومیان در کتاب حواله ی عاشقی از زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم، حسن رجایی فر نوشته است. این اثر از ساعت ها گفتگو و مصاحبه با پدر و مادر شهید و با کمک دست نوشته های او که خانواده اش در اختیار مولف قرار دادند، نوشته شده است.

رجایی فر در چهارم تیر ماه ۱۳۵۴ در یکی از روستاهای کامی‌کلا شهرستان بابل متولد شد. دوران تحصیلات اش را در همان منطقه تا سطح دیپلم به پایان رساند. همان سال اول خدمت سربازی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج تا زمان شهادت سه فرزند بود. در امتداد خدمت مقدس سربازی، در سال ۱۳۸۷ به عضویت پاسداری در سپاه متنعم شد. در سال ۱۳۸۲ در دانشگاه آزاد اسلامی در رشته مدیریت بازرگانی و برای ارشد  رشته مدیریت استراتژیک  در سال 1392 این رشته را به پایان رساند. در دومین اعزام خود فروردین ۱۳۹۵ و پس از رزم سنگین ۲۲ روزه در مناطق عملیاتی حلب، خان طومان  به همراه 14 تن از همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همچنان پیکر پاک و خسته‌اش به وطن بازنگشته است.

از جمله آثار مصیب معصومیان می توان به خداحافظ دنیا، تخریبچی 25، یادداشت های یک غواص و... اشاره کرد.

گزیده کتاب حواله ی عاشقی

حسن همیشه کنار من می خوابید. به بویش، به شکل خوابیدنش علاقه داشتم. به بودنش عادت کرده بودم. او هم همین طور بود، به من وابستگی داشت. اصلاً امکان نداشت کاری کنم و حسن همراهم نباشد. یک شب حسن توی خواب شروع کرد به خندیدن و چه خندیدنی! من از خندهٔ او ذوق کرده بودم. خانمم هم داشت تماشایش می کرد. سر تکان می داد و صلوات می فرستاد! صدایش می زدم «داداش». گفتم:

- چرا «داداش» داره می خنده؟

+ یواش تر! فرشته ها دارن باهاش بازی می کنن!

فرداشب خواب بود. دیدم پتو از روی تنش کنار رفت. نگاه کردم، توی خواب باز داشت می خندید؛ امّا این بار دست وپا هم می زد. محو تماشایش شدم. گفتم خدایا یعنی فرشته ها دارند با حسن چه بازی ای می کنند؟

طی روز هم به رویش نمی آوردم و سؤال نمی کردم. شب سوم بود. از صدای شدید خنده اش، از قهقهه اش، از خواب پریدم. نشسته بود، انگار داشت نرمش می کرد. هنوز بیدار نشده بود، ولی هی می خندید، با صدای بلند! بعد دراز کشید و باز خندید! خانمم هم مثل من چشم هایش گرد شده بود. گفتم:

- خانم، چه خبره اینجا؟دوباره صلوات فرستاد و گفت:+ داره با فرشته ها...

- فرشته چیه خانم؟ مگه فرشته ها این جوری هم بازی می کنن؟

تا کمی ساکت شد، آرام صدایش زدم. پلک باز کرد. هنوز لب هایش متبسم بود. گفتم:- داداش چرا خندیدی تو خواب؟

صفحات کتاب :
208
کنگره :
BP52/46
دیویی :
297/998
کتابشناسی ملی :
6098442
شابک :
978-622-7177-11-4‬‬
سال نشر :
1398

کتاب های مشابه حواله عاشقی