کتاب «مادر» نوشته نرجس شکوریانفرد است که در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است، این کتاب نکتههای نابی درباره فخر دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) و شیوه تربیتی و و زندگی ایشان بیان میکند.
نویسنده در کتاب «مادر» با روایت کردن داستانهای تربیتی و اخلاقی از زندگی حضرت زهرا سلاماللهعلیها برداشتهای اجتماعی و اخلاقیاش را برای مخاطب نوشته است. با او لحظاتی را در خانه عزیزترین و والاترین انسان چند ساعتی بنشینید و با دنیا و تفکر و شیوه زندگی او آشنا شوید و میزبان سخنان چون در و گوهرش باشید. راست و درست زندگی کردن، قاعده های خوشبختی را در زندگی کسی دیدن، چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بیهمتا گذراندن، در خانهی او تکیه به دیوارش دادن و چشم دنبالش داشتن، فکر و ذهن را میزبان صحبتهایش کردن، دل را در کنارش بزرگ کردن، تا بینهایت، یک آرزوست. کتاب «مادر» لذت این آرزو را اندکی به جان مینشاند؛ اندازهی قطرهای مهمان خانهی مادر عالم شدن (حضرت فاطمه (س))، خوش آمد دارد.
خانه روشن است انگار... اول حیاط بود، بعد هم اتاقها. وسایل خانه خیلی کم و معمولی بود. اما یک چیزهای نابی از اهل خانه تعریف کرده بودند که حسّت حسرت این را میخورد؛ کاش حداقل یک ساعتی میتوانستم در فضای این خانه و اهل و عیالش مهمان باشم یا حداقل بشود یکی دو ساعتی ماند و به دیوارهایش تکیه زد...
میدانی چه حالی می شوی وقتی در فضای پرتنشی که مثل تار عنکبوت دورت تنیده شده و داری میانش دست و پا می زنی یکی بیاید برایت از آرامشی تعریف کند که رؤیایی است... خُب هوش و حواست را میبرد. البته من بگویم که اعتقادم این است: روحِ آرامش را هم، آدمها به اجسام میدهند، وگرنه که شیء، شیء است.
حتماً ساکنان این خانه یک هوایی داشتند مثل حال و هوای اول صبح که آسمان شعف حضور طلایی خورشید را دارد، اما هنوز نازکشی از تلألؤهایش و رخ نشان دادنش همراه با ریختن دستههای طلاکوب اشعههایش بر سر و روی چشم انتظاران، تمام نشده است. نسیم هم به شوق آمده و آرامی وزشش مثل نوازش پوست لطیف یک نوزاد زیر دستان مادر تازه است، آن هم در دشتی که سبزهها و گندمزارهایش قد کشیدهاند تا زانوانت، و میانشان که قدم میزنی خودشان را به تو میمالند و حرکتت را آرامتر از همیشه میکنند تا لذت بودنت بیشتر شود و همراه با نسیم برای تو دست افشانی میکنند. هر بار هم از مقابلت پرندگان رنگی پر باز میکنند و نگاهت را دنبال خودشان بالا میکشند تا آبی آسمان، و صدای خواندنشان سلولهایت را به غلیان میآورد. و این میان با صدایی نرم، آب زلال و شفاف چشمه چنان آرامشی به تن و روحت تزریق میکند که زیر لب مدام تکرار میکنی: ای جان...