کتاب وطن فقط یک سرزمین نیست، درباره ی زندگیِ قبل از جنگ و در حین جنگِ یک خانواده ی بوسنیایی در یوگسلاوی سابق است. داستان، ساخته و پرداخته ی ذهن نویسنده نیست؛ بلکه گزارشی از یک واقعیت است و به راستی اتفاق افتاده است. اسامی بعضی افراد، آن ها که هنوز در بوسنی زندگی می کنند و ما نمی خواهیم صدمه ببینند، عوض شده است.
خانواده ی دوگالیچ در آلمان زندگی می کنند و من همان جا با آن ها آشنا شدم و داستان زندگی شان را نوشتم. بخش اصلی کتاب را ادیتا، که شانزده سال دارد، تعریف می کند و در بعضی بخش ها، پدر و مادر و برادرش، ادو ، نیز توضیحاتی می دهند.
در کتاب وطن فقط یک سرزمین نیست، فقط دردها و رنج های این خانواده توصیف نشده است؛ بلکه در مورد شادی های آنان هم سخن رفته است. از دوستان ادیتا، از مدرسه اش، از آداب و رسوم مسلمانان بوسنیایی، از بوسنی و مناظر اسرارآمیز رود «درینا» نیز صحبت می شود و از جنگ، آن گونه که خانواده ی دوگالیچ آن را تجربه کرده است، سخن به میان می آید.
سرنوشت این خانواده، از اکثر خانواده های پناهنده ی بوسنیایی خیلی بهتر است و می توان گفت که آنان جزء خوش اقبال ها بوده اند؛ زیرا همه زنده اند و خوش بختانه، مورد ظلم و تعدّی قرار نگرفته اند.
در اینجا، روزی نیست که به وطنم فکر نکنم. من در آرزوی دیدن اتاقم، دوستانم و بیشتر از همه دوست عزیزم سوتلانا و مدرسهام به سر میبرم. در بوسنی، اتاقی داشتم که میتوانستم به میل خودم آن را تزیین کنم. روی دیوارها و سقف، پوسترهای زیادی از خوانندگان پاپ آن زمان نصب کرده بودم.
یک مجموعهی سیوپنجتایی کلاه هم داشتم که آنها را در همهجای اتاق آویزان کرده بودم. اما یکی از بهترین وسایل اتاقم، یک کاناپهی چرمی قرمزرنگ بود که به جای تختخواب هم از آن استفاده میکردم. این کاناپه آنقدر راحت بود که وقتی کسی روی آن مینشست، احساس آرامش خاصی میکرد و تقریباً در آن غرق میشد. تمام دوستان من عاشق این کاناپهی چرمی بودند و وقتی به خانهی ما و اتاق من میآمدند، یکراست به سراغ آن میرفتند.